محرم سال 95
محرم امسال قسمت نبود اون جور كه بايد و شايد از مراسمات فيض ببريم . در واقع نتونستم با خدا connect شوم. ولي در حد كم اش هم خدا قبول كنه . دو روز مونده به عاشورا تاسوعا دايي بابا بطور ناگهاني فوت كرد و ما روز يكشنبه صبح به سمت حسن تيمور حركت كرديم و تو را نيز همراه خودمون برديم بدون اينكه اجازه تو از مدرسه بگيرم . به ختم و ناهار رسيديم و بعداز ظهر هم سرخاك رفتيم . بعد از اون با دايي ها و آبا و بقيه رفتيم خونه عمه فاطمه . آبا و دايي ها رفتند و ماهم دوباره براي شام رفتيم خونه دايي . بعد از شام هم حركت كرديم به سمت بيجار . فرداي اون روز هم عمه زينب و عمه صفورا با عمو آيت ناهار خوردند و رفتند و ما مونديم . من هم شام تاس كباب درست كر...
نویسنده :
مریم محمدی
11:42